زبان طنز بهتر میتواند حرفهای جدی را بازگو کند | وقتی بازیگرانی برای اولین بار روی صحنه میآیند نباید تخریب شوند؛ از اهالی تئاتر گله دارم
تاریخ انتشار: ۱۳ شهریور ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۵۹۲۲۷۱۵
همشهری آنلاین، شقایق عرفینژاد: نمایش «موتورخونه» تلفیقی است از یک فضای رئال دهه شصتی و اتفاقاتی سوررئال و البته گاه کلمات و اصطلاحاتی در آن به کار میرود که جدید است و اصلا متعلق به دهه شصت نیست. کار دانشجویی است و «امیرحسن بصیر» با فارغالتحصیلان موسسه هشت میلیمتری آن را روی صحنه برده است. در ضمن بلیت این نمایش برای دانشجویان با تخفیف ۵۰درصدی ارائه می شود.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چرا جنگ؟ چرا سراغ آدمها در موقعیت جنگ رفتید؟
ماجرای موتورخونه از این جا شروع شد که خواستم موقعیت آن زمان و مشکلات مردم در زمان جنگ را در یک اندازه کوچک در فضای موتورخانه تصویر کنم و حس خفقان در زیرزمین یک ساختمان را نشان دهم. آدمها در این شرایط هیچ راه دررویی ندارند و مجبورند به دلیل شرایط جنگی و حملههای موشکی در همان جا بمانند.
انگار که حبس شدهاند.
بله. و همه در این حبس بودن به راه فرار و نجات فکر میکنند. در این بین آدمی پیدا میشود که میخواهد آنها را از کشور خارج کند، اما آخر سر کاراکتر مغز که نماینده مغز تمام آدمهای نمایش است، اعلام میکند تفاوتی بین رفتن و ماندن نیست.
با همه اینها نگاه طنزی به این موقعیت دارید و طنز کار هم طنز خوبی است. چرا برای بیان یک موقعیت تراژیک زبان طنز را انتخاب کردهاید؟
فکر میکنم بعضی وقتها بیان حرفهای جدی با ادبیات جدی سازگاری ندارد. آنقدر که زبان طنز میتواند حرفهای جدی را به دل مخاطب بنشاند، شاید کلمات جدی نتواند این کار را بکند. بعضی وقتها پشت شوخی حرفهای خیلی جدی وجود دارد.
تعداد شخصیتها زیاد است و شاید تماشاگر نتواند همه شخصیتها را بشناسد و نسبتهایشان در یادش بماند. به این موضوع فکر کردهاید؟
بعید میدانم چنین مشکلی وجود داشته باشد. برای این که برای تک تک زوجهای نمایش صحنه جداگانه داریم. در دیالوگها هم درباره روابط و زندگیشان صحبت میکنند. چه کسی که سرباز فراری است و درباره فرارش میگوید، چه کسی که همسرش باردار است و درباره آینده صحبت میکنند یا آن زوجی که میخواهند با هم به ژاپن بروند و زن و شوهری که در این فضای خفقان زیرزمین یک جفت پرنده دارند. همه تفکیک شده هستند و برایشان فضا ساخته شده است.
برخی آدمهای نمایش میخواهند که به خارج از کشور بروند. به جز یکی از زنها که مخالفت میکند و وقتی هم از دلایل نرفتنش میگوید به شعارزدگی نمیافتد.
یک زوج هدف و برنامه دارند و چون آن زمان هم ژاپن رفتن مد بود، میخواهند به ژاپن بروند. زوج دیگری هم هستند که برنامه دارند. اما به جز این دو خانواده بقیه همه در یک گیجی به سر میبرند. فقط میخواهند بروند. اما هیچ برنامه و هدفی ندارند. در این میان یک شخصیتی وجود دارد که نمیتواند حرف بزند. زمانی هم که حرف میزند، دروغ میگوید. هیچ کاری نکرده، اما بیشتر از همه سنگ وطن را به سینه میزند. این آدم در نهایت اجازه نمیدهد کسی رها باشد و آخر هم همین آدم است که شیر گاز زیرزمین را باز میکند و همه را به کشتن میدهد. این را در دیالوگ آخر کاراکتر مغز متوجه میشویم. البته پیش از این نشان داده میشد که این آدم این کار را میکند. ولی به ممیزی خورد.
دلیل ممیزی چه بود؟
گفته شد این آدم حرفهای درست میزند، ولی کاراکترش منفی است. آدمیکه حرفهای درست میزند، نمیتواند کاراکتر منفی باشد.
در باره شخصیت مغز صحبت کردید. ما سه جا این شخصیت را میبینیم. ورود آخر و بار سومی که این شخصیت را میبینیم، لحظه مهمی است. لحظهای است که خبر مرگ تمام شخصیتهای نمایش را میدهد. ولی به نظر میرسد درست در ساختار نمایش جا نیفتاده است و تأثیری را که باید نگذاشته است.
من راستش اینطور فکر نمیکنم و برایش علت هم دارم. بعضی وقتها کارگردان بر اساس قواعد، فضایی را میسازد و از نظر اصول اتفاق درست افتاده است. ولی ممکن است حسی که تماشاگر میگیرد و بسته به هر کس متفاوت است، چیزی نباشد که کارگردان میخواسته است. این هم ذات هنر نمایش است. در ۳ بخش به شکل اکسپرسیونیستی شخصیت مغز وارد میشود. در بار اول یک موسیقی جنگ را رهبری میکند. مواجهه دوم تماشاگر با او زمانی است که یکی از شخصیتها خوابیده و نشان داده میشود که این شخصیت بقیه را رهبری میکند. مواجهه سوم هم در پایان نمایش است. در بخش دوم تماشاگر کاملا باید متوجه شود که این اتفاق از سمت یک نفر رهبری میشود. در آخر هم این شخصیت مغز با لباس وارد صحنه میشود و تماشاگر متوجه میشود او پزشک نیست، مغز است.
در باره این شخصیت بیشتر توضیح میدهید؟
در سوررئال بودن این شخصیت شکی نیست. این شخصیت باید مانیفست بدهد و پراکندهگویی کند که این اتفاق هم میافتد. گریه نمیکند، اما احساسات را تحریک میکند. وقتی روی صحنه میآید از این صحبت میکند که همه ما مردهایم. این همه شامل تماشاگر هم میشود. به او هم میگوید تو هم با تمام رویاها و آرزوهایت مردهای. من برای این حرف زمان جنگ را انتخاب کردم، با این که خودم از آن زمان چیزی به یاد ندارم و تازه متولد شده بودم.
نمایشها دیگر شبیه تئاتر نیست | بازیگران میخواهند از تئاتر به سینما برسند و صبوری هم ندارند | روایت یک کارگردان از غده سرطانی در تئاتر نمایش هایی از زنان درباره زنان | برنامه سالنهای تئاتر در هفته اول شهریور روایت تکاندهنده زنان از جنگ | خیلی سخت است کسی یک کتاب را به فیلم و تئاتر تبدیل کنداز پروسه تمرین تا اجرا بگویید. این کار را با بچههای آموزشگاه هشت میلیمتری هومن سیدی کار کردید. درست است؟
بله. همه بازیگران از فارغ التحصیلان آموزشگاه هشت میلیمتری هستند و از ۲۰ نفر ۱۷ نفرشان دفعه اولشان است که روی صحنه میروند. خیلی سعی کردم برایشان فضایی فراهم آورم که به شخصیت خودشان نزدیک باشد، به جز دو سه نفر که قدرت بازیگری بیشتری داشتند و نقشهایی دورتر از شخصیت خودشان را بازی کردند. ما ۴ ماه این کار را تمرین کردیم و الان که اجراها شروع شده، دوست دارم یک مسئله را مطرح کنم. من از اهالی تئاتر گله دارم. هجمه زیادی به کار ما شده است. در بروشور و همینطور در اطلاعات کار در تیوال هم نوشته شده کاری از هنرجویان. من به عنوان نویسنده و کارگردان سعی کردم با این بچهها یک حرفی را منتقل کنم. اما مدعی نیستم کاری است که همه چیزش بی نقص است. اصلا ذات کار دانشجویی است. اما بعضی از دوستان در تیوال ما پرخاش کردند و نوشتند و از بازیگران بد نوشتند. همه ما بالاخره کار را از یک جایی شروع کرده ایم و من فکر میکنم وقتی گروهی برای اولین بار روی صحنه میآید، اهالی تئاتر باید به آنها خوشامد بگویند، نه این که در شرایطی که بازیهایشان هم قابل قبول است، آنها را مورد پرخاش و تخریب قرار دهند.
کد خبر 701491 برچسبها نمایش تئاتر جنگمنبع: همشهری آنلاین
کلیدواژه: نمایش تئاتر جنگ روی صحنه شخصیت ها آدم ها
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.hamshahrionline.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «همشهری آنلاین» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۵۹۲۲۷۱۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
سلیمانی عملیاتهایی داشته که هیچ ژنرال آمریکایی نداشته!
استنلی مککریستال، یکی از ژنرالهای چهارستاره قدیمی آمریکا درباره حاج قاسم میگوید: « ما زمانی که برای مقابله با ایرانیها تلاش میکردیم، سلیمانی را مورد بررسی قرار دادیم. او را زیرنظر گرفتیم. وقتی در میدان جنگ است، بسیار کاریزماتیک است و در محیطهای مختلفی، عملیات داشته که هیچ ژنرال آمریکایی با هر میزان آزادی عملی، نداشته است و کارهایش را با آرامش و اثربخشی فوقالعاده انجام میدهد.»
به گزارش ایسنا، روزنامه شهروند نوشت: استنلی مککریستال، یکی از ژنرالهای قدیمی آمریکایی است که این روزها یا در کشتی تفریحیاش به سر میبرد یا پای بازی گلف است. چنان اعتباری بین آمریکاییها دارد که برای دیدارش باید به چندین نفر مراجعه کنند تا با این ژنرال چهارستاره صحبت کنند. او درباره حاج قاسم میگوید: «من از چیزهایی که مشاهده کردم، میتوانم بگویم او بهترین کسی است که آنها دارند. ما زمانی که برای مقابله با ایرانیها تلاش میکردیم، سلیمانی را مورد بررسی قرار دادیم. او را زیرنظر گرفتیم. وقتی در میدان جنگ است، بسیار کاریزماتیک است و در محیطهای مختلفی، عملیات داشته که هیچ ژنرال آمریکایی با هر میزان آزادی عملی، نداشته است و کارهایش را با آرامش و اثربخشی فوقالعاده انجام میدهد.»
اما برای اینکه معنای عمیق این نوع تعریف و تمجید دشمن از یک سردار بزرگ ایرانی را درک کنید، باید به انواع خاطرات درباره حاج قاسم مراجعه کنید. ماجرا بهویژه وقتی قابل تأمل میشود که پای صحبتهای خودِ سردار بنشینید. کتاب «ذوالفقار» (برشهایی از خاطرات شفاهی شهید حاج قاسم به همت علی اکبری مزدآبادی) دقیقا چنین فرصتی را برای شما فراهم میکند. کتابی که حاج قاسم در آن از صحنههای عجیبوغریب نبرد میگوید و هشت سالی که با شجاعت و ایثار گذشت. آنچه در ادامه میخوانید، بخشهایی از این کتاب است.
فرماندهان جلوتر از نیروها
نیروهای ما از ارتفاعات ٢٠٢تا ارتفاعات عینخوش و ارتفاعات ابوغریب را اشغال کردند و میرفتند به طرف دهانه ابوغریب. آتش توپخانههای ما روی ارتفاعات ابوغریب بود و زودتر میرفتیم تا تنگه ابوغریب را ببندیم. نخستین بار یکی استیشن به ما داده بودند و نخستین ساعتی بود که سوار این ماشین شدیم. من به اتفاق مهدی کازرونی و سیدغضنفر تهامی که بیسیمچیِ من بود و حسن داناییفر که آن روز بهاتفاق شهید زینالدین، مسئولیت اطلاعات از شاوریه تا عینخوش را داشتند و حسن مسئولیت آمادگی و اطلاعاتی محور دشتعباس و عینخوش را بهعهده داشت، چهار نفری داخل ماشین نشستیم و جلوتر از نیروها حرکت کردیم. برای اینکه خودمان را به دشمن برسانیم. روی جاده خاکی از ارتفاعات به طرف پایین که روی نقشه به تنگه ابوغریب میرسید، راه افتادیم و از دور، تأسیسات چاهنفت را دیدیم و یقین کردیم که به ظرف ابوغریب میرویم.
ماشینی که داخلش بودیم تکهتکه شد!
رسیدیم به چاهنفت. چهار تا پنج نفر عراقی جا مانده بودند که آنها را اسیر کردیم و یک نفر را کنار اینها گذاشتیم و خودمان ادامه دادیم که برویم به طرف ابوغریب. وقتی مقابل تنگه رسیدیم، ارتفاعات از دو طرف میآمد و جاده از وسط ارتفاعات عبور میکرد. به محض اینکه حسن خواست بگوید تنگه ابوغریب، انتهای ستون عراقیها مشغول عبور کردن بود و ما هم آن موقع جوان بودیم و زیاد اعتنایی نمیکردیم و بهسرعت پشت سر ستون تانک میرفتیم که خودمان را برسانیم به ستون تانک. در یک ماشین تنها بودیم. همین که گفتیم تانک، انفجار عظیمی رخ داد. ماشین رفته بود روی مین ضدخودرو، مین منفجر شد. تمام ماشین تکهتکه شد.
احساس کردم صورتم سوخت...
عکس ماشین هست. توی تکههای ماشین ما چهار نفر در هوا معلقزنان افتادیم روی زمین و واقعاً عجیب بود. اگر عکس ماشین را ببینید، غیرقابل تصور است که در این ماشین کسی زنده بماند. حسن نصف سر پایش قطع شد، من صورتم سوخت و مقداری ترکش ریز بهصورتم خورد و مهدی پایش زخمی شد. عمده ما زخمهای کوچکی برداشتیم؛ درحالیکه حداقل زخم آن صحنه باید قطع شدن پای کامل باشد. هیچکس تصور نمیکرد زنده باشیم. با انفجار ماشین، همزمان پشت سر ما از جاده آسفالت، احمد متوسلیان با ماشین رسید و قبل از آن، یک آمبولانس برای نجات ما آمد که رفت روی مین و همه سرنشینان آن کشته شدند. بعد بچهها رسیدند و ما را منتقل کردند به بیمارستان دزفول. این آخرین روز عملیات فتحالمبین بود.
دشمنی که صددرصد آماده بود
قبل از عملیات «بیتالمقدس» (که منجر به آزادسازی خرمشهر شد)، سه عملیات در صحنه جنگ در جنوب انجام شده بود؛ عملیات «ثامنالأئمه»، عملیات «طریقالقدس» و عملیات «فتحالمبین». دیگر زمینی در جنوب، غیر از زمینِ خرمشهر باقی نمانده بود که بخواهد عملیات در آن انجام بگیرد. عملاً وقتی فتحالمبین تمام شد، دشمن مطمئن بود عملیات بعدی برای خرمشهر است. اطمینان صددرصد داشت، لذا خودش را برای این کار آماده کرد. این یکی از مشکلات ما بود. منتها سه اتفاق افتاد که باعث پیروزی ما شد. یکی از آن ویژگیها، طراحی عملیات بود.
هیچ طراح جنگی در دنیا نمیتواند!
الان بیش از ٣٠سال از جنگ گذشته است (زمان روایت این خاطره، ٣٠سال از جنگ گذشته بود) اما اگر دویست سال دیگر هم از جنگ بگذرد و همه طراحان دنیا جمع بشوند، نمیتوانند طرحی جامعتر از عملیات بیتالمقدس طراحی کنند. جامعترین طرح بود، البته این طرح، طرح بسیار متوکلانهای بود، متهورانه و شجاعانه. طرحی طراحی شد که نیرو را نیمهشب از کارون عبور بدهد، بعد در طرح خودش پیشبینی کند این نیرو بدون اینکه با دشمن درگیر شود، ٢١کیلومتر در شب پیادهروی کند، خودش را از بین دشمن برساند به جاده استراتژیک اهواز-خرمشهر... چنین طرحی در طراحی، قدرت میخواهد، جسارت میخواهد چنین اقدامی. خدا رحمت کند شهید بزرگوارمان، حسن باقری را. خیلی انسان بینظیری بود. فکور بود. هیچ دانشگاه و دانشکده نظامی نرفته بود اما خدا در وجود این جوان، دنیایی از فکر و توکل و قدرت قرار داده بود. حسن باقری، انسان عجیبی بود.
بیست و چند روز بیخوابی!
نکته دوم سرعت عمل بود. دشمن باور نمیکرد در چهلم عملیات فتحالمبین، این عملیات آغاز شود. بیست و چند روز این عملیات استمرار داشت. آن چهرهها دیدنی بود. چهرههای پر از دوده باروت، پر از خاک، یک گرد چند سانتی خاک روی همه این چهرهها نشسته بود. چهرههایی که عموماً مجروح بودند و زخم داشتند. همین شهیدحاج احمد متوسلیان، روی برانکارد، بعدا توی آمبولانس، در صحنه میدان، عملیات را اداره میکرد. در ذهنم هست بدون استثنا، فرماندهان مجروح بودند؛ خسته هم بودند. بیست روز بگذرد و شما حتی دو شبانهروز نخوابید! بیستوچندروز پیوسته جنگ، بدون هیچ خوابی، بدون اینکه یک کسی بتواند یک دراز عادی در صحنه بکشد! من دقیقا چهرهها در ذهنم هست. آمدیم کنار همین سهراه حسینیه. آنجا جلسهای بود... وقتی این جلسه در آنجا شکل گرفته بود، آن جلسه و آن تصاویر دیدنی بود، آن چشمها دیدنی بود. آن گردنهایی که حرفنزده به یک طرف میافتاد، دیدنی بود و کسی واقعاً نمیتواند آن حقیقت را نشان بدهد.
با چه رویی برگردیم؟
در همین جلسه بود که حسن باقری اعجازی انجام داد... بهدلیل خستگی فوقالعاده بچههای رزمنده، همه فرماندهان بحثشان این بود که ما نیاز به یک تنفس داریم، یکی دو هفته، سه هفته، تجدید قوا بشود، نیروی جدیدی وارد جنگ بشود، بتوانیم کار را تمام کنیم. تقریباً اتفاقنظر وجود داشت. حسن باقری بلند شد ایستاد، گفت: «کجا برویم؟ ما بیست روز است که به مردممان میگوییم خرمشهر در محاصره است. با چه رویی میخواهیم برگردیم؟» مفصل صحبت کرد. صحبتهای حسن، جوّ جلسه را عوض کرد.
١٥ هزار اسیر، شوخی نیست!
عملیات، سه شب صورت گرفت. آن عملیاتی که خداوند پیروزی بزرگ را به ما نشان داد و نصیب کرد. من همیشه در ذهنم هست که چه شد در روز آخر عملیات که آن اتفاق معجزهآسا افتاد؟ بیش از ١٥هزار نفر اسیر شدند. شوخی نیست. شما یک جمعیت ١٥هزار نفری را جلوی چشمت بیاور، ١٥هزار نفر جوان، رزمنده، جنگنده، مجهز و مسلح، درحالیکه با عقبهخودش ارتباط دارد، اینها همه بیایند تسلیم شوند! حالا غیر از هزاران نفری که به رودخانه اروند زدند، برخیها را آب برد، برخی موفق شدند خودشان را به آن طرف رودخانه برسانند و...
کامیون کامیون اسیر میآوردند...
آنقدر عدد اسرا زیادی بود که توصیه همه فرماندههان این بود که کسی به اسرا نزدیک نشود. چراکه بچههای ما توی آنها گم میشدند. تخلیه آنها بیش از یک روز و نصفی طول کشید. کامیون کامیون میآمدند اسرا را میبردند، تخلیه میکردند. در جنگ ما، یکی از جامعترین صحنههایی که میتوان آن را به اندازه یک جنگ به نسلها ارائه کرد، عملیات بیتالمقدس است. در یک جنگ نامتقارن، بهترین ایده و الگوی موفق بود. لذا این پیروزی حاصل شد و خداوند قلب امام را خوشحال کرد و آن عبارتهای حمدگونه بر زبان امام جاری شد.
انتهای پیام